سلام بر حسین
سلام بر محرم
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
پیام تسلیت به مناسبت رحلت آیت الله مهدوی کنی
درگذشت دانشمند فرزانه و عالم گرانقدر آیت الله محمد رضا مهدوی کنی، یار و یاور مقام معظم رهبری را به پیشگاه حضرت ولی عصر (عج ا…) و محبان ولایت تسلیت عرض می نماییم.
روایت خانم نجمة السادات طباطبایی از پدر ♥
روایت خانم نجمة السادات طباطبایی از پدر ♥
- ٠·˙
[ پدر ] میگوید :
” لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه . حتماً آویزان کنید یا تا کنید . “
کلی از این کارهای ریز ریز هست که پدر مقید بود آنها را انجام بدهد .
☂ دستهایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید .
☂ قبل از غذا کمی نمک بخورد ،
☂ بعدش هم همینطور .
☂ وقتی سرش را شانه میکند بنشیند و چیزی پهن کند .
☂ ایستاده چیزی نخورد .
☂ توی در ننشیند .
☂ سبزه و گیاه - اگر شده کم - دور و برش باشد و …
به بچهها میگوید :
【” کسی که مقید باشد به چیزهای کوچک ، کم کم آماده چیزهای بزرگ هم میشود. اینها خودش آدم را میکشد به سمت حقیقت . “】
┘◄ روایت خانم نجمة السادات طباطبایی از پدر
«نمیخواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟»
به روایت همرزم شهید حسین خرازی:
مرحله اوّل عملیات که تمام میشود، آزاد باش میدهند
و یک جعبه کمپوت گیلاس خنک، عینهو یک تکه یخ.
انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، میگوید
«نمیخواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟»
میگویم «چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحب دارن.
نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنی».
چند دقیقه مینشیند. تحویلش نمیگیریم، میرود.
علی که میآید تو، عرق از سر و رویش میبارد.
یک کمپوت میدهم دستش. میگویم «یه نفر اومده بود، لاغر مردنی. کمپوت میخواست بهش ندادیم. خیلی پررو بود.»
میگوید «همین که الآن از آنجا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟»
میگویم «آره. همین.» میگوید «خاک! حاج حسین بود که.»
◄پست و مقام را اگر میخواست، برای خدمت میخواست.►
✿
✿
یک دفعه که به شرکت رفتم مصطفی پشت میزش ننشسته بود،
گفت مامان من هیچ وقت پشت این میز نمینشینم، این میز اگر وفادار بود
به همان اولی وفا میکرد،
حدود دو ماه بعد از آن شهید شد. هیچگاه به پست و مقام، دل خوش نمیکرد،
◄پست و مقام را اگر میخواست، برای خدمت میخواست.►
مصطفی مثل همه ما بود، فقط زرنگی که داشت خیلی خوب میتوانست
مبارزه با نفس کند، میگفت گاهی اوقات عصبانی میشوم ولی آنقدر به
خودم فشار میآورم که داد نزنم
┘◄ نا امیدی از رحمت خداوند، گناه بسیار بزرگ و اشتباهی نا بخشودنی است...
گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت.
این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود.
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
∞ کسی از او پرسید : «این وسیله چیست؟»
▣ شیطان پاسخ داد : «این نومیدی از تواناییهای خود و رحمت خدا است.»
∞ آن فرد با حیرت گفت : «چرا این قدر گران است؟»
▣ شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد : «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم.
اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام.
به همین دلیل این قدرکهنه است!»