اگر امروز با ولایت بیعت نکنی ناچار ، روزی با پای کفر بیعت خواهی کرد!
از ما گفتن بود … چون این چند وقته خیلی خوار و ذلیل شدیم …
اگر امروز با دست ولایت بیعت نکنی ناچار روزی با پای کفر بیعت خواهی کرد!
این قانون و طبیعت جوانمردی است …
روایتی به همین مضمون:
عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم که خارج از شهر بود، در پایان شب به شهر بازمیگردد. وی که اجساد بیسر آویزان را میبیند، وحشت میکند و به محل استقرار حجاج میرود تا با او بیعت کند. نگهبان میگوید حجاج خوابیده و او میگوید بگو فرزند خلیفه دوم برای بیعت آمده است
نگهبان به حجاج میگوید و حجاج عبدالله را به داخل میخواند. سپس به او میگوید چرا شب آمدی؟ گفت بیرون شهر بودم. پرسیبد چرا نگذاشتی صبح بیایی؟ عبدالله بن عمر که ترس بر او مستولی شده بود، میگوید ترسیدم تا صبح بمیرم و تکلیف شرعی خود را که بیعت با شما است، ادا نکرده باشم. حجاج که فرد زرنگی بوده، میگوید تو از اجساد بدون سر ترسیدی و گفتی نکند خودت نیز یکی از آنان شوی. به همین دلیل شبانه آمدی. اکنون من خوابم و نمیتوانم بنشینم. سپس پای خود را دراز میکند و میگوید با پایم بیعت کن. فرزند عمر با پای او دست میدهد!
منبع:
سیر أعلام النبلاء ۳ : ۲۳۱
و
اصبهانی به نقل از مجمع الزوائد ۷ : ۱۱۷