آدم شو...
خاطره ای از آیت الله مهدوی کنی در مراسم عمامه گذاری:
پس از معمم شدن، برای سفارش لباس رفتیم سراغ مرحوم استاد شیخ رجبعلی خیاط و اولین لباس من را ایشان دوخت. ایشان به من گفت آقا می خواهی چه کار بشوی؟ گفتم می خواهم طلبه شوم. گفت می خواهی آدم بشوی یا طلبه؟ گفتم من آدم شدن را نمی فهمم یعنی چی؟ می خواهم طلبه شوم. گفت: اگر آدم بشوی بهتر است تا طلبه. آدم هم می تواند طلبه باشد و هم آدم. گفتم چگونه می شود آدم شد؟
گفت: هر کاری که می کنی برای خدا بکن. اگر چلوکباب هم می خوری برای خداوند بخور.گفتم چلوکباب را که نمی شود برای خدا خورد! گفت: چرا می شود، اگر برای شکم بارگی غذا خوردی، این هوا هوس است اما اگر برای این هدف غذا بخوری که قدرتی بگیری تا خدمت و عبادت کنی، این می شود برای خدا. به من گفت تا آخر عمرت یادت باشد که هر کاری می کنی برای خدا بکن…
امان ازپاي لنگ توحيدمان
فراموشش کردیم!
فراموشش کردیم!
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد… فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام میگذاشتند. مدتی بعد , پدر نامه اولش را به آنها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند , بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزنرین کس ماست , سپس بدون اینکه پاکت را باز کنند , آن را در کیسه مخملی قرار دادند… هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه در آورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند.. و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را میکردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود. از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم , مرد . پدر گفت : چرا ؟ در نامه اولم برایتان پول زیادی فرستاده بودم ! پسر گفت : نه .
پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت. پدر تعجب کرد و گفت : چرا ؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند , نخواندید ؟ پسر گفت : نه …
مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد , الان هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تاثر گفت : او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرو دار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه…
به حال آن خانواده فکر کردم و اینکه چگونه از هم پاشید , سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من… !
رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است ! من هم قرآن را می بندم و در کتاب خانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست , سودی نمی برم , در حالی که تمام آن روش زندگی من است ! ای کاش فکر میکردیم…
منبع:تلتکس TV .
تهیه مطلب:فاطمه سلیمانی طلبه پایه سوم
پس آسان از دستم نده
گفت : من مونس کسانی هستم که مرا یاد کنند ؛
گفتم : چه آسان به دست می آیی !
گفت : پس آسان از دستم نده …
ســـبک زنــدگی دیــنی // ســاده زیســتی
دیوار و پله
دردهایت را دورت نچین تا دیوار شوند
زیر پایت بگذار تا پله شوند
دگرگونیهای دنیا، عامل بیداری از خواب غفلت
روایت شده که شخصی به نام قیس از پیامبر مکرم اسلام(ص) درخواست موعظه کرد [1]
حضرت در پاسخ فرمودند:
یَا قَـیْسُ! إنَّ مَـعَ الْـعِـزِّ ذُلـاًّ، ای قیس! به درستی كه با هر عزّتی ذلّتی است،
وَإنَّ مَـعَ الْحَـیَوةِ مَـوْتًـا، و با زندگی مرگ است،
وَ إنَّ مَعَ الـدُّنْـیَا ءَاخِـرَةً، و با دنیا آخرت است،
وَإنَّ لِكُـلِّ شَـیْءٍ حَسِـیبـًا، و برای هرچیزی حسابگری است،
وَ عَلـَی كُـلِّ شَـیْءٍ رَقِـیـبـًا، و بر هر چیزی مراقب و پاسداری است،
وَ إنَّ لِكُـلِّ حَسـَنَـةٍ ثَـوَابـًا، و برای هر كار نیكوئی ثوابی است،
وَ لِكُـلِّ سَیـِّئـَةٍ عِـقَـابـًا، و برای هر كار زشتی عِقابی است،
و ….
هواسم باشد دنیا همیشه به یک حال نمی ماند.
نه عزّت در او دائمی است و نه زندگانیش.
نه سلامتی من همیشگی است و نه ثروت و غنای من.
و در همه حال افرادی مراقب من هستند و می نویسند هر آنچه می گویم و انجام می دهم و حتی از فکرم می گذرد که:
مَا یَلْـفِـظُ مِن قَـوْلٍ إِلَّـا لَـدَیْـهِ رَقِیـبٌ عَتِـیـدٌ [2]
پس ای «من» مباد که مصداق این کلام خداوند باشی که فرمود:
أُوْلَــئِكَ كَالـأَنْعَـامِ بَـلْ هُـمْ أَضَـلُّ
چون که غافل بودند و از اینهمه دگرگونی دنیا پند نگرفتند:
أُوْلَــئِـكَ هُـمُ الْغَـافِـلُـونَ [3]
[1] . بحار.ج77.ص 175.
[2] . سوره ق،آیه18.
[3] . سوره اعراف،آیه179.
سرباز و فرمانده
این روزها به بعضی دوستان همفکر میگویم زود قضاوت نکنیم و موضع نگیریم.
مواظب باشیم تکمیل کننده پازل دشمنان داخلی و خارجی نباشیم، در زمین آنها مهره نباشیم. صلاح در سکوت است و چشم دوختن به دهان رهبر…
میگویند: سرباز باید جلوتر از فرمانده باشد!!!
میگویم: درست.
ولی نه در تدبیر؛
در سربازی، در جانبازی، در فدا شدن…
…
ولی گاهی برخی از ما، جایمان را با فرمانده اشتباه میگیریم!!!
و اکثراً نه عمداً، بلکه سهواً و آنهم به دلیل عدم درست دیدن صحنهی مبارزه.
نقل حدیث در مورد نشانه های مومن از استاد گرانقدرمرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره)
روی عن علی بن الحسین (علیهماالسلام) قال:
«عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ: الْوَرَعُ فِی الْخَلْوَةِ وَ الصَّدَقَةُ فِی الْقِلَّةِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَ الْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ الصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ.»
روایتی از امام زین العابدین(صلواتاللهعلیه) منقول است که حضرت فرمودند: مؤمن پنج نشانه دارد.[1] اوّل؛ «الْوَرَعُ فِی الْخَلْوَةِ»، مؤمن حالت کنارهگیری از گناه دارد، آن هم در موقعی که غیر از خدا حاضر و ناظری نیست. اگر کسی در عَلَن معصیتی را ترک کند، مثلاً شرب خمر نکند یا نعوذ بالله با نامحرم نامشروع برقرار نکند، خوب است، امّا این ترک گناه در عَلَن، گویای این نیست که این فرد بهاصطلاح ایمان قوی داشته باشد.
اگر در جایی که جز خدا کسی نبود، گناه را ترک کرد، آنجا معلوم میشود که ایمان در قلب او رسوخ کرده است و به تعبیر اهلش اعتقاد، از واردات قلبیّه او شده است، چون جز خدا هیچکس را حاضر و ناظر نمیبیند و خودش را در محضر الهی میبیند؛ لذا این ترک گناه خیلی ارزشمند است.
دوم؛ «وَ الصَّدَقَةُ فِی الْقِلَّةِ»؛ وقتی مؤمن تنگ دست است، به مقدار توانش در راه خدا انفاق میکند و صدقه میدهد. این مورد نیز گویای این است که وابستگی مؤمن به خدا از نظر درونی قوی است. چون آن کسی که دستش خالی نیست بلکه از امور مادّی پر است و فراوان دارد، اگر چهار سنّار هم به این و آن کمک کند، خوب است، امّا خیلی هنر نکرده است. چرا؟ چون دستش پر است. اگر کمکی هم کند، چیزی از او کم نمیشود. اگر آنجایی که میبینی از تو کم میشود و نسبت به امور دنیایی تعلّق داری، آنجا انفاق کردی ارزش دارد، «وَ الصَّدَقَةُ فِی الْقِلَّةِ».
سوم؛ «وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ»، آنگاه که مصیبتی متوجّه مؤمن میشود، صبر میکند، تحمّل میکند، نعوذبالله زبان به شکایت از خداوند نمیگشاید. این صبر کاشف از این است که رابطه اش باخدا رابطهای معنوی و قوی است، «وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ»، این عمل ارزشمند است.
چهارم؛ «وَ الْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ»، حلم یعنی بردباری، آنگاه که نیروی خشمش برانگیخته میشود و عصبانی میشود، خودش را کنترل میکند و این حلم و بردباری کشف از ایمان او میکند. مؤمن هنگام خشم جلوی خودش را میگیرد تا خشم و غضبش افسار گسیخته نباشد. این هم یکی از نشانههای مؤمن بود.
پنجم؛ «وَ الصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ»، معمولاً کسانیکه مبتلا به دروغگویی میشوند، به خاطر یکی از این دو چیز است: یا جلب منفعت است یا دفع ضرر، ریشة دروغگویی ایندو هستند. شخص چون میترسد که منفعتی را از دست بدهد، دروغ میگوید. مثلاً مشتری آمده، برای آنکه نکند از دستش بدهد به او دروغ می گوی ، از خوف اینکه منفعتی را از دست بدهد دروغ میگوید، یا از آنطرف، از اینکه ضرری متوجّهاش شود، بیم دارد. آنجا خوف از دست رفتن منفعت بود، این یکی خوف از جلب ضرر است، لذا دفع ضرر هم علّت متوسّل شدن به دروغ میباشد. اوّلی جلب منفعت بود، دوّمی دفع ضرر. «وَ الصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ». آنجایی که مؤمن بیم دارد نفعی از دستش برود یا ضرری متوجّهاش شود، بازهم راست میگوید.
لذا حضرت پنج مورد از نشانههای خیلی مهمّی مؤمن را فرمودند و اگر انسان واقعاً دارای این خصلتها باشد، از نظر ایمانی بهترینِ افراد است.
ای فرزند آدم!
خدای تعالی فرمود:
ای فرزند آدم روزی تو هر روز داده میشود. و تو (نسبت به آن) غمگینی.
(ولی) همه روزه از عمر تو کاسته میشود و (نسبت به آن)
غمگین نمی باشی.
آنچه تو را به سرکشی وا میدارد،طلب میکنی و حال آنکه آنچه تو را کفایت
میکند ، نزد توست…
(کنزالفوائد،ج 2/ص 304)