"تقوا"" از "تخصص" لازم تر است...
شهید دکتر مصطفی چمران…
می گویند…
“تقوا"” از “تخصص” لازم تر است…
آنرا می پذیرم…
اما من میگویم:
آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد بی تقواست…!
خوش گمانی به خدا عاقبتش...
"خیلی یواشکی هایمان عوض شده است"...
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند با خودشان بیرون می بردند و به بهانۀ مدرسه، جیم می زدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.
بعضی ها یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
یواشکی های شان هم عالمی داشت.
*
شهدا! شماکه صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند…
“خیلی یواشکی هایمان عوض شده است"…
ماه پاره ها خلیل خدا بودند!
«نمیخواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟»
به روایت همرزم شهید حسین خرازی:
مرحله اوّل عملیات که تمام میشود، آزاد باش میدهند
و یک جعبه کمپوت گیلاس خنک، عینهو یک تکه یخ.
انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، میگوید
«نمیخواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟»
میگویم «چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحب دارن.
نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنی».
چند دقیقه مینشیند. تحویلش نمیگیریم، میرود.
علی که میآید تو، عرق از سر و رویش میبارد.
یک کمپوت میدهم دستش. میگویم «یه نفر اومده بود، لاغر مردنی. کمپوت میخواست بهش ندادیم. خیلی پررو بود.»
میگوید «همین که الآن از آنجا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟»
میگویم «آره. همین.» میگوید «خاک! حاج حسین بود که.»
◄پست و مقام را اگر میخواست، برای خدمت میخواست.►
✿
✿
یک دفعه که به شرکت رفتم مصطفی پشت میزش ننشسته بود،
گفت مامان من هیچ وقت پشت این میز نمینشینم، این میز اگر وفادار بود
به همان اولی وفا میکرد،
حدود دو ماه بعد از آن شهید شد. هیچگاه به پست و مقام، دل خوش نمیکرد،
◄پست و مقام را اگر میخواست، برای خدمت میخواست.►
مصطفی مثل همه ما بود، فقط زرنگی که داشت خیلی خوب میتوانست
مبارزه با نفس کند، میگفت گاهی اوقات عصبانی میشوم ولی آنقدر به
خودم فشار میآورم که داد نزنم