جگر شیر نداری،سفر عشق مرو
پیشانی بند بسته، پرچم دست گرفته بود و بیسیم را هم روی کولش.خیلی بانمک شده
بود،گفتم: خودت رو مثل عَلَم درست کرده ای؛می دادی روی لباست را هم بنویسند.
پشت لباسش را نشان داد،نوشته بود:"جگر شیر نداری ،سفر عشق مرو".گفتم: بهرحال
اصرار بی خود نکن، بی سیم چی لازم دارم ؛ولی تو را نمی برم.چون؛ هم سن ات
کم است ،هم برادرت شهید شده،با ناراحتی دستش را گذاشت روی کاپوت ماشین و
گفت: باشه ،نمی یام ولی فردای قیامت شکایتت را به فاطمه ی زهرا “علیه السلام “
می کنم ،می تونی جواب بده؟؟!!!
گفتم :برو سوار شو…
در بحبوحه ی عملیات،پرسیدم: بیسیم چی کجاست؟
گفتند: نمی دانیم ،نیست .به شوخی گفتم :نکنه گم شده ؟؟!!
حالاباید کلی بگردیم تا پیدایش کنیم، بعد عملیات نوبت جمع آوری شهدا شد.یکی از
شهدا،ترکش سرش را برده بود.وقتی برگرداندیمش،پشت لباسش نوشته بود جگر شیر
نداری،سفر عشق مرو….
“شادی روح شهدا،شهدای یگان ویژه ی صابرین و شهید سیدحمید میرافضلی صلوات”
حسّت رو با دیدن این تصویر بگو...
دلنوشته- بزم فرات(1)
خورشیدی با تمام انوارش بر روی زمین در حال طلوع کردن بود و خورشید اسمان از روی حسد در صدد جنگ با اوبود تا خورشید زمین را از پا در اورد
تمام حرارت و گرمای خودش رامثل تیر بلا بر سر او وهفتاد ودو یارش فرو می ریخت .شدت گرماجوشن اهنین را سخت گداخته بود .گرمای خود تمام اب بدنش را ربوده بود و سیلی از عرق کرده بود که از میان موهای گندمگون ومحاسن نقره ای رنگش جاری ساخته بود .ابهتی داشت فرزند علی مرتضی سفیر بیابان خسته بود اما ازپای ننشسته بود. راه گلویش به مانند راه بیابان خشک بود و زبانش خشکتر از ان از روز هفتم محرم مهریه ی مادرش راقوم کافر بر او غصب کرده است.
اطفال تشنه اش به مانند ماهیان کوچک تنگ بلور از فرط عطش جامه ها را بالا زده اند و شکم های خود را جای رطوبت ریخته از مشک ها گذاشته اند . ام خاک بیابا ن خود چنان تشنه تر است که تمامی قطرات اب را به مانند افعی تشنه بلعانده است و فقط سردی خنکای ان بر پوستش احساس می شود .
فریاد زد عباسم ای شبیه ترین به پدرم برای اطفال عطشان این غنچه های نشکفته خیام حرم این ماهیان کوچک در حال تلذی در این دریای خشک ابی فراهم کن.
سردار عشق چو صدای معشوق را می شنود سر از پای نشناخت بمانند برق مشک و علمش را برداشت و بمانند صاعقه ای خودش رابر شریعه اب می بیند دستانش خنکای آب راحس کرد اما در اینه اب میان دستانش شکم های چسبیده به خاک ماهیان کوچک خیام ولبهای ترک خورده ی مولای عشق را می بیند .اب را بر روی اب می ریزد و برای همیشه این مرد اب را شرمنده ی خود کرد و از ان موقع بود که رود چهره اش را در غباری گل الود مخفی کرد .
سردار وفا مشک را درون اب افکند مشک تشنه به سرعت اب را در خود فرو خوردچرا که می دید که شغالانی از سر کین برای ماه هاشمی .شیر بیشه ی عشق. نهنگ دریای معرفت و کشتی بصیرت دندان تیز کرده اند.
از شریعه که سقا بیرون رفت شغالان هر کدام از لابه لای بوته ها بیرون جهیدند اما شغالی جرئت نمی کند به شیر ام البنین ماه هاشمی لقب نزدیک شود پس شغالان به شور نشستندو تیر های کین را بر چله ی کمان نامردی ها نشاندندو به سوی ماه هاشمی نشانه رفتند .
تیرهای کینه انچه نباید می کرد کردو ماه را از پشت یال بر زمین کوبید اینک نوبت به شغالان گرسنه رسیده بود.تمام شغالان شیر را دوره کرده اند اخر از پای انداختن شیر که کار یک شغال نیست.تمام قدرت اسدالله کننده ی در خیبر. کشنده ی فارس یلیل در وجود ساقی با قدرت و شجاعت مردان قبیله ی بنی کلاب باهم امیخنه.پس شیطانی به رنگ شغالی شدو گفت تیرکین رابرچشمش نشانید که پریدن وگاز کرفتن شیر تا وقتی که مشعل چشمانش می درخشد بی فایده است.
نمی دانم کدامین شغال بود ولی به گمانم همان ملعون مسخ شده ی شیطان حرمله بود. چشمان ماه را نشانه رفت و تیر را در چشمه ی چشمانش نشاند . ساقی با خود حدیث نفس کرد که ای چشمان این حق شما بود که زود تر از مولایم بر ابی اب دوخته شدید.شغالی دست راستش را ربود ماه فریاد زدولله ان قطعه یمینی ومشک را بر دست چپش انداخت وقتی که دست چپش نیز ربوده شد سردار دوباره با خود حدیث نفس کرد و گفت ای دستان من این حق شما بود که زود تر از مولایم خنکای اب را حس کردید .ساقی مشک را به سنانش داد.ای امان از حرمله نابکار فریاد زد مشک را به سنانت می گیری الان مشک رابه سینه ات می دوزم.وقتی مشک به سینه دوخته شد چشمان خفته ای مشک از این همه جوانمردی عباس باز شدوشروع به ریختن اشک کرد تمام امید ساقی با اشک مشک بر زمین ریخت چرا که خودش چشمی نداشت که بگرید لجه های خون جلوی چشمه ی چشمانش را گرفته اند.
اینک شیر رمیده ی به خون غلتیده احساس کرد بانوی سرش را در اغوش کشیده یاللعجب درلجه چشم مهتاب مادرش فاطمه ی زهراست دست بر چشم وموهایش می کشد و می گوید افرین بر تو پسرم ای یاورحسینم ای عباسم .
معشوق سردار فریاد می کشد وعلامت می دهد عباسم .برادرم.اب اورم .دلاورم صدای نشنید اخر عباس محو جمال زهراست یک لحظه به خود می اید و برادری را که تا ان روز ادب اجازه نمی دهد لب تر کند وبه غیره سرور خطاب اش کند با اجازه ی مادرش زهرا فریاد می زند برادرم برادرت را دریاب…..برادرم برادرت را دریاب………..
خانم الهام قاسمی ،طلبه پایه چهارم
امشب دلم از آمدنت سرشار است...
سرّی از اسرار خدای تعالی،اربعین،
اربعین، سرّی از اسرار خدای تعالی است ، خداوند عزیز قدیر در قرآن کریم فرموده است: (وَ واعَدْنا مُوسی اَربَعینَ لَیْلةً)[۱]
و در مورد قوم موسی (ع) فرموده اند: (قالَ فَإنّها مُحَرّمَةٌ عَلَیهِم أربَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی الأرضِ فَلا تَأسَ عَلى الْقَومِ الفاسِقین).[۲]
و نیز: (حتّى إذا بلغَ أشُدَّهُ وَ بَلغَ أربعینَ سَنةً قالَ رَبِّ أوزِعنی أن أشکُرَ نِعمَتَکَ).[۳]
و در احادیث شریف ائمه(علیهما السلام) بارها عدد چهل وارد شده است، امام صادق (علیه السلام) فرموده اند: هر یک از شیعیان ما چهل حدیث را حفظ کند، خداوند در روز قیامت او را فقیه و عالم بر می انگیزد و او را عذاب نمی کند).[۴]
و نیز فرمودند: آنگاه که مؤمنی بمیرد و چهل مؤمن بر جنازه اش حاضر شوند و بگویند خدایا! ما از او چیزی جز خیر ندیدیم و تو بر او از ما داناتری، خداوند تبارک و تعالی می فرمایند: شهادت شما را قبول کردم و از او آمرزیدم، آنچه را که شما نمی دانید).
و در حدیث دیگری فرمودند: هر کس چهل مؤمن را دعا کند و سپس برای خود دعا کند، دعایش را مستجاب می کنم.
ابوذر غفاری و ابن عبّاس (رحمة ا… علیه) از نبی اکرم (صلّی ا… علیه و آله وسلم) روایت می کنند که فرمودند: همانا زمین چهل صبح بر «مؤمنی» که وفات یافته است می گرید.
یوم الله نهم دی
نهم دی تجلی گاه اعتقاد راسخ به اصل مترقی ولایت فقیه بوده که مصداق حقیقی و راستین آن در عصر ما مقام معظم رهبری (دامه ظله العالی)است
یلدا ...
آری خورشید ثابت کرد :
حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد ،
حتی اگر به بلندای یلدا باشد …
بیدار و امیدوار باش
خورشیدی در راه است …
آه ! پرواز...
من هم پرواز را می فهمم ،… من هم می خواهم تا آغوش محبوبم پرواز کنم…
اما ، اسیرم در قفس نفس ، اما درگیرم با سیم خاردارهای هوای نفسم ،
اما زمین گیرم به خاطر بار سنگین گناهانم…هر لحظه از محبوبم دورتر می شوم ، می بینم ….
هر لحظه آغوشی ، که برای من باز است بسته تر می شود ، می دانم….
و می دانم که دوای دردم سخن زیبای سردار شهید علی چیت سازیان است که گفت :
” کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند،که در سیم خاردارهای نفس گیر نکرده باشد “
فقط نمی دانم چرا کاری نمی کنم…..
فقط نمیدانم چرا کاری نمی کنم ……
و کوفیان، عاشورا را اینگونه رقم زدند...
زمانه عجیبی است!
برخی مردمان امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را!
میدانی چرا؟
امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند…
امام حاضر را، باید فرمان ببرند…
و کوفیان، عاشورا را اینگونه رقم زدند…
السلام علیک یا بنت الحسین(ع)
بعد از اسيري خاندان اهلبيت (عليهمالسلام) و سفر آنها به شام و كوفه، حضرت رقيه (ع) بعد از تحمل سختيهاي اسيري در شبي جانسوز در شام به شهادت رسيد. * رقيه كه بود اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اين باره اختلاف وجود دارد. در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و … اختلاف است. همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مينويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اشعاري در بيوفايي دنيا ميخواند، حضرت زينب (س) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتندار باشيد.» *