تو برای خدا باش...
تو برای خدا باش خدا و همه ملائکه اش
برای تو خواهند بود
«مَن کانَ لله، کان الله لَه»
” شیخ رجبعلی خیاط “
یكى از این سه مورد جایزه را انتخاب كن :
یكروز در منزل دیدم خانم دستگیره هاى زیادى دوخته
كه با آن ظرف هاى داغ غذا را بر مى دارند كه دستشان نسوزد
آنها را برداشته و به جلسه درس براى جایزه آوردم .
وقتى خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم :
یكى از این سه مورد جایزه را انتخاب كن :
1- یك دوره تفسیر المیزان كه 20 جلد است و چندین هزار تومان قیمت دارد.
2- مقدارى پول .
3- چیزى كه به آتش و گرماى دنیا نسوزى .
گفت : مورد سوّم . من هم دستگیره ها را بیرون آورده به او دادم . همه خندیدند.
ولی خط مقدم دشمن ، پشت بام خانه شماست ... !
می خواهید باور کنید! می خواهید باور نکنید
ولی خط مقدم دشمن ، پشت بام خانه شماست … !
چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟
شب هنگام ؛ محمد باقر - طلبه جوان - در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید …
دختر پرسید: شام چه داری؟
طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد…
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و …
علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند…
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود …
نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد...
یهودا (یکی از برادران) پرسید: چـرا خندیدی؟ اینجا که جای خـنده نیـست! یوسـف
گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسـی میتواند به من اظهار دشـمنی کند با اینکه
برادران نیرومندی دارم! اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که
نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد…
مبارزه ادامه دارد...
جنگ تفنگ ها و تانک ها سالهاست که تمام شده…
اما…
چفیه آقا داد میزند که…
مبارزه ادامه دارد…
حال نداري ثواب كني لااقل گناه نكن!
يه گزينه ي ديگه از ما كه "روي ميز"؟نه!! بلكه حي و حاضر در مقابل دشمن ايستاده!
خوب نگاه بکن ببین داری کجا میری!!!
گناه را “ذنب” نامیدند؛ از آن رو که دنباله دارد!
گاهی عصیان بخشیده می شود؛
اما دُمش به سنت آفرینش دنبالت راه می افتد
خدایا پناه می برم به تو از شر شیطان
از خودم و از “هوای” نفسم…
سر به “هـــوا” می شوم گاهی … مرا ببخش خدای مهربون …