(زنی که جز به قرآن تکلّم نکرد…)
(زنی که جز به قرآن تکلّم نکرد…)
(زنی که۲۰سال به قرآن تکلّم کرد)
شخصى زنى را در بادیه تنها دید، گفت: کیستى؟
جواب داد:«وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.»«بگو سلام بزودى میدانید!»
از قرائت این آیه فهمیدم که می گوید: اوّل سلام کن، سپس سئوال!
که سلام دادن علامت و وظفیه شخصى است که بر دیگرى وارد میشود.
به او سلام کردم و گفتم: در این بیابان آن هم تنها چه میکنى؟ پاسخ داد:«مَنْ یَهْدِ اللهُ فَمالَهُ مِنْ مُضِلٍّ.»
«کسى را که خدا هدایت کند گمراه کنندهاى براى او نیست.»
از این آیه شریف دانستم که راه را گم کرده ولى براى یافتن مقصد به حضرت حقّ امیدوار است.
گفتم: از جنّى یا آدم؟
جواب داد:یابَنى آدم خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِد.»«اى فرزندان آدم زینتتان را نزد هر مسجد بردارید.»
از قرائت این آیه فهمیدم که از آدمیان است.گفتم: از کجا میآیى؟
پاسخ داد:«یُنادَونَ مِنْ مَکان بِعید»«از جایى دور ندا داده میشوند.»
فهمیدم از راه دور میآید.گفتم: کجا میروى؟
جواب داد:«ولِلّهِ عَلى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ اِلَیْهِ.»
«بر مردم است که براى خداوند حج به جاى آورند، البته کسى که استطاعت به سوى آن پیدا کند.»
فهمیدم قصد خانه خدا دارد.
گفتم: چند روز است حرکت کردهاى؟
گفت :«وَ لَقَدْ خَلَقْنا السَّمواتِ وَالا ْ َ رْضَ وَ ما بَیْنَهُما فى سِتَّةِ اَیّام.»
«ما آسمانها و زمین و هر چه را بین این دو است در شش روز خلق کردیم.»
فهمیدم شش روز است از شهرش حرکت کرده و به سوى مکه مىرود.پرسیدم غذا خوردهاى؟
جواب داد:«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَاْکُلُونَ الطَّعامَ.»
«ما پیامبران را مثل فرشتگان بدون بدن قرار ندادیم تا غذا نخورند.»فهمیدم چند روزى است غذا نخورده است.
گفتم: عجله کن تا تو را به قافله رسانم.
جواب داد:«لایُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها.»«خداوند هیچ کسى را بیشتر از طاقتش تکلیف نمىکند.»
فهمیدم که مثل من در حرکت تندرو نیست و طاقت ندارد.به او گفتم: بر مرکب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد برویم.
پاسخ داد:«لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ اِلاّالله لَفَسَدَتا.»«اگر در آسمان و زمین چند خدا غیر از خداى یگانه بود فاسد مىشدند.»
آگاه شدم که تماس بدن زن و مرد در یک مرکب یا یک خانه و یک محل موجب فساد است.
به همین علّت از مرکب پیاده شدم و به او گفتم: شما به تنهایى سوار شوید.
وقتى سوار شد گفت:«سُبْحْانَالَّذى سَخَّرَ لَنا هَذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنینَ.»
«منزه است خداوندى که براى ما این (کشتیها) را مسخر گردانید و ما هرگز قادر به تسخیر آن نبودیم.»
وقتى به قافله رسیدیم گفتم: در این قافله آشنایىدارى؟
جواب داد:«وَ ما مُحَمَّدٌ الاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الّرُسُلُ.»
«محمد نیست مگر رسولى و قبل از او رسولانى دیگر بودهاند.»
«یا یَحْیى خُذِالْکِتابَ بِقَّوة.»«اى یحیى کتاب را باقوّت بگیر.»«یا مُوسى اِنّى اَنااللهُ..»
«اى موسى منم خداوند.»«یا داوُودُ اِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فى الا ْ َرْضِ.»
«اى داوود ما تو را در زمین جانشین و خلیفه قرار دادیم.»
از قرائت این چهار آیه دانستم که چهار نفر آشنا به نام محمد و داوود و یحیى و موسى دارد.
چون آن چهار نفر نزدیک آمدند این آیه را خواند:«اَلْمالُ وَ الْبَنُونُ زینَةُ الْحَیوةِ الدُّنْیا.»
«مال و فرزندان زینت زندگانى دنیوى هستند.»
فهمیدم این چهار نفر فرزندان او هستند.به آنها گفت:«یا أَبَتِ اسْتاجِرْهُ إنَّ خَیْرَ مِنْاسْتَاْجَرْتَ الْقَوِىُّ الاَْمینَ.»
«اى پدر، موسى را به خدمت گیر بهترین کسى که باید به خدمت برگزینى کسى است که امین و توانا باشد.»
فهمیدم به آنها گفت: به این مرد امین که زحمت کشیده و مرا تا اینجا آورده مزد دهید.
آنها هم به من مقدارى درهم و دینار دادند و او حسّ کرد کم است.
گفت:«واللهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ.»«خداوند براى کسى که بخواهد، پاداش را دوچندان گرداند.»
فهمیدم مىگوید به مزد او اضافه کنید.
از رفتار آن زن سخت به تعجب آمده بودم و به فرزندانش گفتم: این زنِ با کمال که نمونه او را ندیده بودم کیست؟
جواب دادند: این زن، فضّه خادم حضرت زهرا(س) است که بیست سال است جز با قرآن سخن نگفته است.
منبع: قرآن پژوهان شمال
3.بزم فرات،خانم محمدی
ای حسین نامت تسلای دلم
ای حسین عشقت تمنای دلم
ای حسین جانم به قربانت شود
جان من قربان چشمانت شود
ای حسین رحمی نما بر این دلم
ای حسین حلال رفع مشکلم
ای حسین سلطان دشت کربلا
ای حسین ای کشته در راه خدا
ای حسین چشمم به درگاهت بود
دیده ام از دور گریانت بود
خانم فاطمه محمدی،طلبه پایه پنجم
2بزم فرات،نوشته ی آرزو ابوالقاسمی
بسم رب الحسین
یاحسین:
آیا صدای تپش قلبم را که ثانیه ثانیه اش با نام تو می زد و اگر لحظه ای به یادت نمی بود می ایستاد را می شنیدی؟ چند وقتی است سکته قلبی کرده ام قلبم ایستاده است چون این قلبم قلبی پر از حب دنیا شده علت ایستادن قلبم می دانی چیست؟چون بدون تو شبها و روزهایی را سپری کرده است مثل قبلا نمی زند چون غبار سیاه گناهان و معصیت هایم بر روی آن نشسته است و در قلبی که گناه باشد و لکه های سیاه آن جا جای تو نیست جای تو در قلبی است که نور خدایی آن را پر کرده باشد هیچ گا ه دو چیز متضاد در کنار هم جمع نمی شوند سیاهی و نور قلب سیاه من جای نوری مثل تو نیست کمکم کن حسین من نگاهی به قلب تاریک و سیاهم بینداز تا شاید این پلیدی ها و لکه های ننگ گناه از آن پاک شوند آنگاه بدون نیاز به قلبی که حب دنیا آن را پر کرده است دوباره با یاد تو می تپد یا حسین چند وقتی است سخنان نیک و پند های علما و نام تو مرا دگرگون نمی کند چند وقتی است که اگر هم نماز بخوانم به دلم نمی نشیند چند وقتی است از تو دورم و از خدای تو هم . خودم می دانم باعثش کیست؟ خودم می دانم علتش چیست؟ یا حسین تو را به گلوی شش ماهه ات قسم نگاهی کن به دل زار و پریشانم من یک طلبه یک سرباز امام زمانم اما نشانی از سربازی آقا ندارم کمکم کن به راستی سربازش باشم و به راستی طالب علمش می دانم گناه کرده ام خطا کرده ام به خودم بد کرده ام اما شما یا حسین کشتی نجاتی مرا از این همه سیاهی برهان چند وقتی است از مردمان این دیار و همه زمین زمین خسته شده ام تو را دوست دارم اما کمکم کن دوست داشتنم از روی معرفت باشد و به یقین تبدیل شود یا حسین ای فریادرس بی کسان دعایی کن به حق من سیه رو و دعایی کن برای منی که در غفلت به سر می برم و طالب دنیا شده ام این را می دانم که دیر یا زود از این دنیا خواهم رفت کمکم کن تا قبل از مردنم خودم را اصلاح کنم و همیشه با نام تو و خدای تو و آقا و سرورم صاحب الزمان به سر ببرم کمکم کن از دنیا کنده شوم و به خدا بپیوندم و آخرین کلامم یا حسین: اگر چه دوست دارم به اندازه شعور و معرفتم و این را هم می دانم که تو از من فقط دوست داشتن نمی خواهی آنچه که از من می خواهی اطاعت است و دوری از معصیت.
خانم آرزو ابوالقاسمی طلبه پایه چهارم
بزم فرات،نوشته ی آرزو ابوالقاسمی1
بسمه تعالی
همیشه فریاد «هل من ناصر ینصرنی» حسین به گوش می رسد نه تنها از زبان حسین بلکه از زبان آقا و سرورمان صاحب الزمان.
می ترسم ما هم مثل کوفیان امام را دعوت کنیم ولی وقتی آمد او را تنها گذاریم و ای بر من و وای بر کسی که صدای هل من ناصر ینصرنی مهدی را بشنودولی پاسخ نگوید آنگاه است که امام زمان می فرماید شما بودید که هر جمعه ندبه می خواندید و بعد از هر نماز تعجیل مرا می خواستید چرا امروز یاری ام نمی کنید؟شما که طلبه هستید چرا؟می ترسیم از روزی که در رکاب غیر امام زمان بمیریم نکند آنقدر سرگرم دنیا شویم که فریاد اماممان را هم نشنویم گوشمان کر شده باشد و چشمانمان کور و حق را نبینیم چه کار کنیم که مانند کوفیان خیانت کار نباشیم؟ دوری از معصیت و اطاعت حق و هر عملی را مخلصانه برای خدا انجام دهیم و خودمان را به سلاح علم مجهز کنیم تا این همه شبهه که در دین انداختند را بتوانیم پاسخ دهیم و جوانانمان را از گمراهی نجات دهیم پس خدایا کمکمان کن تا از آن 313 نفری که فریاد هل من ناصر ینصرنی صاحب الزمان را پاسخ می دهند باشیم و جزء انتقام گیران خون آقا و سرورم امام حسین باشیم و آنگونه که تو می پسندی نه آنچه که نفسمان می پسندد .
خانم آرزو ابوالقاسمی
دلنوشته- بزم فرات(1)
خورشیدی با تمام انوارش بر روی زمین در حال طلوع کردن بود و خورشید اسمان از روی حسد در صدد جنگ با اوبود تا خورشید زمین را از پا در اورد
تمام حرارت و گرمای خودش رامثل تیر بلا بر سر او وهفتاد ودو یارش فرو می ریخت .شدت گرماجوشن اهنین را سخت گداخته بود .گرمای خود تمام اب بدنش را ربوده بود و سیلی از عرق کرده بود که از میان موهای گندمگون ومحاسن نقره ای رنگش جاری ساخته بود .ابهتی داشت فرزند علی مرتضی سفیر بیابان خسته بود اما ازپای ننشسته بود. راه گلویش به مانند راه بیابان خشک بود و زبانش خشکتر از ان از روز هفتم محرم مهریه ی مادرش راقوم کافر بر او غصب کرده است.
اطفال تشنه اش به مانند ماهیان کوچک تنگ بلور از فرط عطش جامه ها را بالا زده اند و شکم های خود را جای رطوبت ریخته از مشک ها گذاشته اند . ام خاک بیابا ن خود چنان تشنه تر است که تمامی قطرات اب را به مانند افعی تشنه بلعانده است و فقط سردی خنکای ان بر پوستش احساس می شود .
فریاد زد عباسم ای شبیه ترین به پدرم برای اطفال عطشان این غنچه های نشکفته خیام حرم این ماهیان کوچک در حال تلذی در این دریای خشک ابی فراهم کن.
سردار عشق چو صدای معشوق را می شنود سر از پای نشناخت بمانند برق مشک و علمش را برداشت و بمانند صاعقه ای خودش رابر شریعه اب می بیند دستانش خنکای آب راحس کرد اما در اینه اب میان دستانش شکم های چسبیده به خاک ماهیان کوچک خیام ولبهای ترک خورده ی مولای عشق را می بیند .اب را بر روی اب می ریزد و برای همیشه این مرد اب را شرمنده ی خود کرد و از ان موقع بود که رود چهره اش را در غباری گل الود مخفی کرد .
سردار وفا مشک را درون اب افکند مشک تشنه به سرعت اب را در خود فرو خوردچرا که می دید که شغالانی از سر کین برای ماه هاشمی .شیر بیشه ی عشق. نهنگ دریای معرفت و کشتی بصیرت دندان تیز کرده اند.
از شریعه که سقا بیرون رفت شغالان هر کدام از لابه لای بوته ها بیرون جهیدند اما شغالی جرئت نمی کند به شیر ام البنین ماه هاشمی لقب نزدیک شود پس شغالان به شور نشستندو تیر های کین را بر چله ی کمان نامردی ها نشاندندو به سوی ماه هاشمی نشانه رفتند .
تیرهای کینه انچه نباید می کرد کردو ماه را از پشت یال بر زمین کوبید اینک نوبت به شغالان گرسنه رسیده بود.تمام شغالان شیر را دوره کرده اند اخر از پای انداختن شیر که کار یک شغال نیست.تمام قدرت اسدالله کننده ی در خیبر. کشنده ی فارس یلیل در وجود ساقی با قدرت و شجاعت مردان قبیله ی بنی کلاب باهم امیخنه.پس شیطانی به رنگ شغالی شدو گفت تیرکین رابرچشمش نشانید که پریدن وگاز کرفتن شیر تا وقتی که مشعل چشمانش می درخشد بی فایده است.
نمی دانم کدامین شغال بود ولی به گمانم همان ملعون مسخ شده ی شیطان حرمله بود. چشمان ماه را نشانه رفت و تیر را در چشمه ی چشمانش نشاند . ساقی با خود حدیث نفس کرد که ای چشمان این حق شما بود که زود تر از مولایم بر ابی اب دوخته شدید.شغالی دست راستش را ربود ماه فریاد زدولله ان قطعه یمینی ومشک را بر دست چپش انداخت وقتی که دست چپش نیز ربوده شد سردار دوباره با خود حدیث نفس کرد و گفت ای دستان من این حق شما بود که زود تر از مولایم خنکای اب را حس کردید .ساقی مشک را به سنانش داد.ای امان از حرمله نابکار فریاد زد مشک را به سنانت می گیری الان مشک رابه سینه ات می دوزم.وقتی مشک به سینه دوخته شد چشمان خفته ای مشک از این همه جوانمردی عباس باز شدوشروع به ریختن اشک کرد تمام امید ساقی با اشک مشک بر زمین ریخت چرا که خودش چشمی نداشت که بگرید لجه های خون جلوی چشمه ی چشمانش را گرفته اند.
اینک شیر رمیده ی به خون غلتیده احساس کرد بانوی سرش را در اغوش کشیده یاللعجب درلجه چشم مهتاب مادرش فاطمه ی زهراست دست بر چشم وموهایش می کشد و می گوید افرین بر تو پسرم ای یاورحسینم ای عباسم .
معشوق سردار فریاد می کشد وعلامت می دهد عباسم .برادرم.اب اورم .دلاورم صدای نشنید اخر عباس محو جمال زهراست یک لحظه به خود می اید و برادری را که تا ان روز ادب اجازه نمی دهد لب تر کند وبه غیره سرور خطاب اش کند با اجازه ی مادرش زهرا فریاد می زند برادرم برادرت را دریاب…..برادرم برادرت را دریاب………..
خانم الهام قاسمی ،طلبه پایه چهارم